فصل اول- اپیزود سوم- رونیکس را می‌شناسید(بخش اول)

رونیکس را می‌شناسید(بخش اول)
  • دقیقه 4
  • 781
  • 0

به قلم محمد جواد تاج‌الدین

2 مرداد 1402

شادی

سلام. من شادی شاهپسند هستم

محمد:

و من محمد تاج الدین.

شادی:

شما به رادیو ابزار گوش می‌کنید

این قسمت: رونیکس را می‌شناسید

شادی:

احتمالا شما هم داستان تولد برندهای بزرگ دنیا رو شنیدید. مثلا شنیدید که مایکروسافت توی گاراژ خونه بیل گیتس متولد شده! یا آمازون از فروشگاه خونگی جف بزوس و همسرش پا گرفته. فیس بوک در خوابگاه دانشجویی مارک زاکربرگ اولین بار تست شده و  بوش از کارگاه کوچک رابرت بوش در اشتوتگارت آلمان کارش رو شروع کرده.

تا حالا به این توجه کردید که توی تاریخچه برندهای بزرگ، شکست‌ها بیشتر از پیروزی‌ها توی دیدن؟ البته قرار نیست توی پادکست رادیو ابزار، مثل پادکست‌های انگیزشی حرف‌های تکراری بزنیم. فقط می‌خوایم بدونیم چرا؟

شاید دلیلش این باشه که مردم دوست دارن بدونن و بشنون که آدم‌های موفق هم مثل خودشون شکست می‌خورن یا شکست خوردن. ممکنه با شنیدن این داستانا دلشون خنک بشه! یه سری هم انگیزه میگیرن تا کارشون رو با انرژی بیشتری انجام بدن.

هرچی شخصیت‌های داستان واقعی‌تر باشن، مردم احساس بهتری نسبت به داستان دارن و باورش میکنن. شخصیتی واقعی میشه که هم پیروزی داشته باشه و هم شکست. هم امید داشته باشه و هم سرخوردگی. هم اوج داشته باشه و هم فرود. خلاصه مثل ما باشه. ما یعنی من و شمایی که هر روز توی خیابونای این شهر می‌چرخیم و داستان خودمون رو داریم.

اما داستان رونیکس از کجا شروع میشه؟

محمد:

برای آغاز داستانمون باید بریم به یک روز دلگیر. یک نا امیدی تمام و کمال. یک سرخوردگی درست و حسابی. شاید اگه اون روز برادران رامخو بیخیال کارشون می‌شدن امروز من این متن رو نمیخوندم و شما به این پادکست گوش نمی دادید.

اون روز، روزی بود که اولین بارِ سفارش ابزار برادران رامخو به ایران رسید. اما هیچ چیز اونطوری که پیش بینی می‌کردن نبود. اون ها انتظار یک سری محصول درست و حسابی و با کیفیت رو داشتن. اما چیزی که به دستشون رسید، چند گونی ابزار خیس خورده و بی جعبه بود.

چند گزینه جلوی پاشون بود. اولین و راحت ترینش این بود که بیخیال بشن و عطای این کار رو به لقاش ببخشن و ابزار رو دور بریزن. راه دوم این بود که با هر زحمتی شده ابزار رو بفروشن و دیگه سراغ این کار نیان. اما اون ها راه سوم رو انتخاب کردن. بهتره بگیم راه سوم رو ساختن.

شادی:

اما چه مسیری طی شد که رسیدیم به اون روز سرنوشت ساز؟ باید به گذشته بریم. تقریبا 27 سال پیش. روزی که رضا رامخو به اصرار پدرش برای شاگردی به مغازه حاجی نوروزی رفت. حاجی نوروزی از قدیمی‌های بازار بود و خوشنام بین اهالی صنف. رضا رامخو هم پسر شری بود که به هیچ صراطی مستقیم نبود.

اون پسر شر و شور شد شاگرد مغازه. برای تی کشیدن و تمیز کردن پنجره و خُرده کاری. بعد شش ماه اما اوضاع تغییر کرد. یه جرقه یا میل پیشرفت رامخو رو تکون داد. اوضاع نباید اینطوری میموند و نموند!

اون دوره سیستم حسابداری داس روی بورس بود. این میتونست پله اول پیبشرفت رامخو باشه. اون بعد از ساعت کاری توی مغازه ‌موند و حسابداری یاد ‌گرفت.

باید قبول کنیم موفقیت یک روزه به دست نمیاد. به قول معروف باید از چیزی بکاهی تا به چیزی بیفزایی! این قانون دنیا است. البته برای کسانی که می خوان و باید از صفر شروع کنن.

خلاصه که رامخو اولین قدم پیشرفت رو برداشت. اما به این راضی نشد.

محمد:

بازار یعنی خرید و فروش، یعنی حرف و جنب و جوش. اگه گذرتون به کوچه پس کوچه های بازار بزرگ تهران یا شهرهای دیگه افتاده باشه، حتما این جنب و جوش رو حس کردید. توی بازار کسی بیکار نمیشینه.

تمام این تحرک و حس زندگی وابسته به خرید و فروشه. به همین خاطر هم رضا رامخو بعد از حسابداری، سراغ خرید و فروش رفت. البته اولش با مخالفت مسئول فروش مغازه رو به رو شد.

به همین خاطر مجبور شد کارش رو جور دیگه ای پیش ببره.

شادی:

کسری ابزار توی مغازه آقای نوروزی از مغازه‌های اطراف تامین می شد. همکارای رامخو توی اون مغازه خیلی حوصله نداشتن برای خرید ابزار، توی بازار بچرخن و بهترین قیمت رو شکار کنن. اونجا بود که شخصیت اول داستان ما وارد شد. رامخو برای پیدا کردن بهترین قیمت، متر به متر بازار رو گز ‌کرد و ارزون ترین جنس ها رو خرید. البته نمیتونست توی دفتر حساب و کتاب‌ها، اسمی از خودش بیاره. شاید پیش خودتون بگید پس چه نفعی براش داشت؟ بیشتر کار می کرد که کس دیگه ای رو پولدار کنه؟

ولی خب، تمام اون قدم ها و اون عرق ریختن ها، بعدا به کارش اومد. یعنی زمانی که برند خودش رو ثبت کرد و شد رهبر بازار ابزار ایران. البته هنوز خیلی زوده که به اون دوره برسیم.

محمد:

بعد از چند وقت حسابدار مجموعه فهمید عدد و رقم ها تغییر کرده. سود مغازه داشت بیشتر می‌شد ولی کسی نمی دونست چرا. بالاخره یکی از همکارای رامخو داستان رو لو داد. اونجا بود که همه فهمیدند استعداد این تازه وارد توی خرید و فروشه.

رامخو بعد از 27 سال هنوز وقتی می‌خواد خودش رو معرفی کنه، میگه:

«من رضا رامخو، یک فروشنده هستم!»

رضا رامخو بالاخره به هدفش رسید. شد مسئول خرید و فروش. بعد از چند سال کار کردن توی مغازه آقای نوروزی، وقتش رسیده بود که برای خودش کار کنه.

واسطه گری اولین انتخاب بود. خودش اینطور تعریف می کنه که تا اون روز همه واسطه ها توی بازار، 5 درصد می گرفتن ولی رامخو به 25 صدم درصد راضی شده!

همون حرفی که اول پادکست زدیم. از چیزی کم کن تا به چیزی اضافه کنی. اون قید سود زیاد رو زد تا مشتری جذب کنه. کارها بد پیش نمی رفت. البته برخورد بعضی مغازه دارها با واسطه جدید خوب نبود. رامخو توی خاطراتش از روزهای تلخ میگه و سرخوردگی پشت سرخوردگی. بارها تا مرز رها کردن رفت و برگشت. ولی خب راهش رو انتخاب کرده بود.

شادی:

کم کم داریم به اون روز نزدیک میشیم. روزی که سرنوشت رامخو رو تغییر داد. اون توی راه انداختن کسب و کارش اول سراغ برادراش رفت. حمید و محسن. حمید زبان میدونست. رامخو خیال می کرد که باید خودش دست به کار بشه و جنس وارد کنه.

دیگه فروختن جنسای دیگران بس بود.

یک کارخونه انتخاب شد، سفارش ثبت شد و قرار بود بخشی از خونه پدری تبدیل به انبار جنس های وارداتی بشه. ولی خب چیزی که تحویل گرفتن با چیزی که خیال می کردن زمین تا آسمون فرق می کرد.

آنچه شنیدید قسمت سوم رادیو ابزار بود. پادکستی که قراره داستان ابزار رو شنیدنی کنه. ما این پادکست رو در ساختمان شرکت رونیکس در خیابان جامی ضبط می‌کنیم. خوشحال می‌شیم بعد از شنیدن این قسمت نظراتتون رو با ما در میون بذارید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مقالات مرتبط

عضویت در خبرنامه :

برای عضویت در خبرنامه و اطلاع از جدیدترین مقالات مجله رونیکس ایمیل خود را وارد کنید.